نگاهی به زندگی و اندیشه سورن كییركه گور
در نظر كییركهگور مرد دین دار یك راست با خدایی شخص وار {در واقع مقصود كییركهگور تأكید بر رابطهی زنده و انضمامی با خداوند میباشد كه در مقابل یك رابطهی انتزاعی قرار میگیرد} در ارتباط است، خدایی كه اراده و دستورات و خواستهایش با سنجههای عقل بشری {عقل جزئی منقطع از وحی} قابل سنجیدن نیست. كییركهگور، ایمان را جهش كردن میداند و از ”جهش ایمانی” نام میبرد. در نظر او ایمان، خطر كردن است و سرسپردن به یك بییقینی عینی. در نظر او ایمان همواره یك ماجرا و یك جهش است. در نظر كییركهگور مرحلهی دینداری یا زندگی دینی ورای مرتبه و ادراك عقلانی است. رسیدن به مرحلهای دینداری نتیجهی سلوك و گزینش وجودی است و نه حاصل یك سلسله ادراكات حصولی. در نظر كییركهگور ایمان به معنای نسبت حضوری و انصمامی با خداوند است و ارتباطی به پذیرش گزارههای دینی ندارد.
نویسنده: شهریار زرشناس
سورن كییركه گور (Soren Kierkegaard) متولد 5 ماه مه 1813 در كپنهاگ دانمارك، یكی از متفكران غربی است كه كوشیده بود تا حدودی مرزهای سكولاریستی تمدن مدرن را پشتسر گذارد.
كییركه گور را در معنای دقیق كلمه نمیتوان ”فیلسوف” و یا حتی ”متكلم” نامید، زیرا اعتقاد و دلبستگیای به فلسفه و تفكر مبتنی بر عقل جزئی نداشت. بسیاری از مفاهیمی كه او در آراء خود در قرن نوزدهم مطرح كرد، دستمایهی ژان پل سارتر و برخی اگزیستانسیالیستهای ملحد قرن بیستم قرار گرفت، اما باید در نظر داشت كه جوهر آراء خود كییركه گور الحادی نبود.
ما بین اندیشه و زندگی كییركه گور گونهای پیوستگی و ارتباط وجود دارد به نحوی كه شاید نتوان بدون شرح و توصیف زندگی وی به بررسی رأی و نظرش پرداخت. سورن چهارمین فرزند پسر از هفت پسر و دختر مردی بود به نام «میكائیل پدرسون”. پدرسون در كودكی در روستای زادگاهش (قریهای از قرای یوتلند) به كار چوپانی مشغول بود. پس از آن به شهر آمد و در بزرگسالی به مردی صاحب مكنت بدل گردید. پدر سورن به لحاظ روانی فردی بیمار بود. او گمان میكرد مورد غضب خداوند قرار گرفته و به همین دلیل به زودی مجازات خواهد شد. میكائیل پدر سون بخش عمدهای از بدبینی، نگرانی، ترس از آینده و مجموعهی افكار موهوم خود را به سورن نیز انتقال داد.
سورن به سال 1820 به مدرسه رفت. او دانشآموزی غمگین و تنها بود كه مدام ناخن انگشتانش را میجوید. او در مدرسه دچار اضطراب شدیدی بود. از ویژگیهای كودكی و نوجوانی سورن میتوان از وابستگی شدید وی به پدرش نام برد. سورن برخی اوقات گمان میكرد كه باید خود را به عنوان فدیهی گناه پدرش تقدیم دارد. سورن كییركه گور در توصیف وضعیت روانی خود در دوران كودكی و نوجوانی چنین مینویسد: ”من از زمان كودكیم در پنجهی اقتدار یك اندوه عظیم بودم. بسی بزرگتر و كاملتر از آن كه بتوانم به نیروی خنده یا تفریح یا هرگونه تظاهر و دیگر چیزی از آن بكاهم … هول و اضطراب و تشویشی كه در من وجود داشت مایهی آن بود كه همیشه تمایل به فرار از خود داشته باشم. دریغا من هرگز جوان نبودهام، هنگام بلوغ هزار سال پیرتر از یك پیرمرد بودهام.”
كییركه گور به سال 1828 به وسیلهی ”اسقف مینستر” در كلیسای تثلیث ثبت نام كرد و در سال 1830 در مسلک روحانیون درآمد. سورن در این ایام نیز همچنان در خلجان درونی به سر میبرد و گمان میكرد او نیز در معرض مكافات گناه بزرگی است كه پدرش در روزگار جوانی مرتكب شده بود.
سورن در دوران جوانی برای مدتی در زندگی مبتذل و فاسد شادخوارانه غرق گردید و همنشین روسپیان و اوباش گردید. در بیست و پنج سالگی در یك میهمانی با دختر نوجوانی به نام ”رژین اولسن” آشنا شد. سورن پس از گذراندن اضطرابها و تردیدهای بسیار سرانجام با رژین نامزد شد. اندكی بعد پدر سورن درگذشت و برای فرزندش میراث بسیاری به جای نهاد. پدر در بستر مرگ او را به بازگشت به راه دینداری و كلیسا وصیت نمود و سورن نیز پس از مرگ پدر دوباره به بحث و تحصیل دینی پرداخت.
سورن در 12 ژانویه 1841 به عنوان یك روحانی پروتستان سوگند یاد كرد. در پی تداوم تردیدها و اضطرابهایی كه داشت و به ویژه بدین دلیل كه معتقد بود با این روحیهی مضطرب و حساس و آسیبپذیر نمیتواند زندگی خانوادگی سالمی تشكیل دهد، تصمیم گرفت تا نامزدیاش با رژین را به هم بزند. خبر این تصمیم رژین را گرفتار اندوه زیادی كرد و خیلی كوشید تا بلكه سورن با منصرف نماید اما موفق نشد. كییركه گور جهت فراموش كردن یاد و خاطرهی رژین به آلمان رفت. در حدود دو سال بعد مطلع شد كه رژین با فرد دیگری نامزد كرده است.
ماجراهای سخت و جانگزای این عشق تحولاتی در كییركه گور پدید آورد و او را بیش از پیش به سمت مباحث حكمی و فلسفی سوق دارد. از آن پس كه گور در تنهایی و انزوا شروع به نگارش آثارش كرد. علیه هگل و دستگاه فلسفی او كتاب نوشت و مدتی بعد به دلیل ارائهی تفسیرهایی بدعتآمیز و تا حدودی عرفانی از مسیحیت مورد خشم كلیسا واقع گردید و تا پایان عمر كوتاهش به عنوان نویسندهای دارای درد دین، تفسیری فردگرایانه و تا حدودی اگزیستانسیالیستی از مسیحیت ارائه داد و به مبارزه با كلیسای دانمارك پرداخت.
كییركه گور در چهل و دو سالگی به سال 1855 در گذشت.
آراء كییركه گور
در تفكر غرب قرن نوزدهم در پی مرگ هگل (سال 1831) همان گونه كه نیچه توصیف میكرد، فلسفهی مدرن به تمامیت میرسد. پس از هگل فلسفهی اومانیستی با بحرانی جدّی و یك بنبست بزرگ نظری روبرو میگردد. چهار متفكر بزرگ پس از هگل {كه هر یك به گونهای در تعامل با او قرار داشتند} به طریق و گونهای عیان كنندهی این بحران و بنبست بودند.
این چهار متفكر، كییركه گور،شوپنهائر، ماركس و نیچه هستند. این چهار تن هر یك به طریقی یا تحت تأثیر هگل قرار داشتند {مثل ماركس} و یا در دیالوگی انتقادی با هگل درگیر بودند {نظیر كییركه گور یا شوپنهائر}. این چهار تن هر چند هر كدام به طریق خود تجسم بحران تفكر مدرن و در عین حال تلاش {البته ناموفق} برای عبور از مدرنیته بودند و به جهات نظری نیز با یكدیگر تفاوتهای بنیادین داشتند اما در نهایت در این امر با هم سهیم بودند كه هیچ یك از آنان در نهایت نتوانست خود را از محدوده و چارچوب تفكر مدرن به طور تام و تمام رها نماید. از این چهار تن، كوشش ماركس برای دفع نواقص مدرنیته عملاً به صورت اثبات صورتی از آن {نفی صورت لیبرال سرمایهداری مدرن و اثبات صورت سوسیالیسم تكنوكراتیك مدرن} درآمد و ابتر ماند، كوششهای شوپنهائر از محدودهی نحوی نیست انگاری غریزهگرا آن طرفتر نرفت و نیچه اگرچه ضربات بنیادینی بر تفكر فلسفی غربی وارد ساخت، در موارد زیادی خود به صورت آیینهی نیهیلیسم ویرانگری كه از آن میگریخت، درآمد. وضع كه گور نیز {اگر چه با تفاوتهای زیادی با سه تن دیگر} نمود و نمادی از یك كوشش متفكرانه برای عبور از زندان تفكر مفهومی مدرن و اومانیسم حاكم بر آن بود و اگرچه تا حدودی و از جهاتی موفقیتهائی هم داشت، اما در نهایت صبغهی شدیداً فردگرا و شریعت گریز و اگزیستانسیالیستی آرا كییركه گور كوشش او برای عبور كامل از مرزهای تفكر اومانیستی را ناكام كرد.
كییركه گور با تفكر عقلی {مبتنی بر عقل جزئی مدرن} سر ستیز و مخالفت داشت. او افق تفكر دینی را نیز متفاوت و بلكه متضاد این تفكر مفهومی مبتنی بر عقل جزئی میدانست. كه گور با عقلگرایی مدرنیستی و سیستم سازی فلسفی هگل به شدت مخالف بود. از منظر كییركهگور حقیقت امری است كه ورای عقل جزئی و دستگاه سازیهای مفهومی – حصولی قرار میگیرد.
كییركهگور در آثار خود از ”سه سبك زندگی” یا ”سه نوع زندگی” و یا به تعبیری از ”سه مرحله در زندگی” نام میبرد. این سه نوع زندگی را میتوان بنا به ترتیب، این گونه فهرست كرد:
1- زندگی حسّانی یا ”استتیك”
2- مرحلهی ”اخلاقی” یا زندگی اخلاقی
3- مرحلهدینی یا زندگی دینی
برای فردی كه در مرحلهی زندگی حسّانی به سر میبرد، اصل مقصود از زندگی، لذت بردن و خوش بودن است. برای فردی كه در این مرحله زندگی میكند، هیچ كس و هیچ چیز و هیچ اندیشه محل تأمّل و توقف قرار نمیگیرد، رسوخ در امور و مسائل نمیكند، از سطح هر چیز عبور میكند، اهل تفنّن و تذوّق است، فقط لذّات برای او مهم است، چنین فردی پیرو قانون دم عنیمتی است. كییركه گور مصداق تام و تمام چنین شخصیتی را ”دون ژوان” میداند. كییركهگور، نهایت و سرانجام چنین زندگیای را ناامیدی و سرخوردگی میداند. از نظر او هرچه انسان در این مرحله هشیارتر گردد، ناامیدتر و ناراضیتر میگردد.
مرحلهی دوّم از نظر كییركهگور ”مرحلهی اخلاقی” است. در این مرحله آدمی به معیارها و تكالیف اخلاقی معینی گردن میگذارد كه برخاسته از عقل جزئی است.
اگر مصداق تام و تمام مرحلهی حسّانی دون ژوان بود، مصداق تام و تمام مرحلهی اخلاقی، ”سقراط” است. یك مثال ساده در خصوص عبور از مرحلهای حسّانی به مرحلهی اخلاقی، فردی است كه از برآوردن میل جنسی برحسب جاذبههای گذرا عبور میكند و تن به ازدواج میدهد و تمام مسئولیتهای آن را بر عهده میگیرد. بشر در مرحلهای اخلاقی خود را بصورت مثالی فرد اخلاقی كه برداشت شده از معیارها و موازین عقل جزئی است میسنجد و مقایسه میكند و به دنبال جدّ و جهد برای تكمیل شخصیت خود است. مرد اخلاقی بیش از هر چیز مرد تكلیف است. در نظر كییركهگور مرحلهی اخلاقی نحوی پیوند با عافیت طلبی و آرامش جویی و اعتدال دارد. اساساً آدم اخلاقی، حد وسطی و آرام و عافیت جو است.
اما مرحلهی سوم كه از نظر كییركهگور كاملترین مرحله است، زندگی دین دارانه یا مرحلهی دینی است. در مرحلهی دینی نه اندوه مستمر ناشی از انفعالات و احساسات غریزی حسّانی وجود دارد و نه سكون و آرامش عافیت طلبانهی اخلاقی دیده میشود. مرحلهی دینی مبتنی بر ”جهش ایمانی” است. در نظر كییركهگور ایمان، صبغهای پارادوكسیكال دارد و اصلاً عافیت طلبانه نیست.
در نظر كییركهگور مرد دین دار یك راست با خدایی شخص وار {در واقع مقصود كییركهگور تأكید بر رابطهی زنده و انضمامی با خداوند میباشد كه در مقابل یك رابطهی انتزاعی قرار میگیرد} در ارتباط است، خدایی كه اراده و دستورات و خواستهایش با سنجههای عقل بشری {عقل جزئی منقطع از وحی} قابل سنجیدن نیست. كییركهگور، ایمان را جهش كردن میداند و از ”جهش ایمانی” نام میبرد. در نظر او ایمان، خطر كردن است و سرسپردن به یك بییقینی عینی. در نظر او ایمان همواره یك ماجرا و یك جهش است. در نظر كییركهگور مرحلهی دینداری یا زندگی دینی ورای مرتبه و ادراك عقلانی است. رسیدن به مرحلهای دینداری نتیجهی سلوك و گزینش وجودی است و نه حاصل یك سلسله ادراكات حصولی. در نظر كییركهگور ایمان به معنای نسبت حضوری و انصمامی با خداوند است و ارتباطی به پذیرش گزارههای دینی ندارد.
آنچه كییركهگور در خصوص گزینش و انتخاب ورای عقلانی در زندگی میگوید بعدها و در قرن بیستم دستمایهای برای ژان پل سارتر گردید كه با حذف صبغهی دینی این مفاهیم، اگزیستانسیالیسم سكولاریستی خود را تدوین نماید.
درك كییركهگور از ایمان به دلیل توجه و تأكیدی كه او بر وجه حضوری و شهودی آن دارد نسبتهایی با مفهوم ایمان اسلامی پیدا میكند، اما اشكال كار كییركهگور در آن است كه در تعریف ایمان به وجه معرفتی آن بیتوجهی مطلق میكند و بدینسان توازن ما بین طاعت و معرفت در تعریف صحیح ایمان را بر هم میزند.
یكی از مفاهیمی كه در اندیشهی كییركهگور مطرح میشود و بعدها در اگزیستانسیالیسم الحادی قرن بیستم نیز جایگاه ویژهای مییابد، مفهوم ”دلهره” است. از منظر كییركهگور دلهره، حالتی است كه پیش از یك جهش كیفیتی از یك مرحلهی زندگی به مرحلهی دیگر دست میدهد. سروكار دلهره با امری است هنوز ناشناخته و نامعین. این امر هنوز ناشناخته و نامعینی كه كییركهگور از آن سخن میگوید، نزدیك به معنای ”امر متعالی” است كه در قرن بیستم در آراء ”رودلف اتو” و نیز رویكرد اگزیستانسیالیسم به اصطلاح دینی مطرح میگردد.
دربارهی كییركهگور به عنوان یك متفكر باید گفت كه نویسندهای است كه با مفاهیم دینی سروكار دارد، دینداری او یك دین داری اصیل نیست زیرا وجه مهمی از دیانت {یعنی شریعت} را نادیده میگیرد.
در واقع به نظر میرسد كییركهگور بیشتر به نحوی تفسیر عرفانی و تا حدودی منطبق با فردگرایی مدرن از دین تمایل دارد هر چند باید گفت كه او كوشیده است كه تا حدودی از اومانیسم فاصله بگیرد و در این امر در مقایسه با برخی متفكران غربی منتقد مدرنیته از جایگاه بالاتری برخوردار است. اگرچه كییركهگور با طرح مرحلهی دینی و جهش ایمانی به نحوی از بنبست مدرنیته و ”عقل متعارف” {عقل معاش جزئی} رها میگردد، امّا این رهایی او از طریق جهش ایمانی، امری فردی است و وجه اجتماعی و مسئولانه {نسبت به اجتماع} ندارد و تا حدود زیادی متأثر از فردگرایی عصر مدرن است و به همین دلیل هم هست كه این فردگرائی به یكی از اركان اگزیستانسیالیسم در قرن بیستم بدل میگردد. در واقع به نظر میرسد رویكرد دینی كییركهگور {كه به دلیل بیتوجهی آن به شریعت و تكیه و تأكید آن بر وجه فردی رستگاری، با ایمان و دینداری حقیقی تفاوت زیادی دارد} كوششی است در نهایت ناموفق برای رهایی از بنبست اومانیسم مدرن.
نكتهی دیگری كه دربارهی كییركهگور قابل طرح است، این است كه كییركهگور به دلیل میراث بری از تفكر غربی، هیچ شناخت و اطلاع درستی از ”عقل هدایت” ندارد و عقل را منحصر در عقل معاش و متعارف یا عقل جزئی میداند، این امر نیز تا حدودی دینگرائی كه گوری را با میراث عقل ستیزی تفكر بحران زدهی غرب مدرن در قرن بیستم پیوند میزند.
كییركهگور طبیعتی بیمار و سودایی و افسرده داشت و تقریباً در تمام ادوار زندگی خود با گونهای بیماری روانی دست به گریبان بود. همین ویژگی بحران زدگی و بیماری روانی، او را برای درك تجربهی بیماری تفكر مدرن آماده ساخت. كییركهگور متفكری بود عارف مسلك كه در برهوت ظلمانی اومانیسم و ماتریالیسم قرن نوزدهم غرب، ایمان دینی و سلوك معنوی را جستجو میكرد، هرچند كه در این سلوك به موفقیت كامل و نهایی دست نیافت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر