نویسنده: شهریار زرشناس
به نقل از کتاب مبانی نظری غرب مدرن، نوشته شهریار زرشناس، انتشارات کتاب صبح، 1383.
دوره چهارم: رمانتیسم مدرن و گسترش آراء سوسیالیستی و تدوین علوم انسانی 1850 - 1800
قرن نوزدهم در حالی آغاز شد كه توپخانه ارتش ناپلئون جهت گسترش و پیشبرد اهداف سرمایهداران فرانسوی، اروپا را در كام جنگ و خون و آتش فرو برده و بنیان نظامهای سیاسی فئودالی را در نقاطی مثل «پروس»، اسپانیا، ایتالیا و اتریش سست و متزلزل ساخته بود. جنگهای ناپلئونی و طمع ورزی سرمایهداران در سودجویی و بیرحمی روزگار و خشكی كلاسیسیسم عصر روشنگری وبیاعتنایی آن به عواطف و احساسات، موجب عكسالعملی گردید كه رمانتیسم در اندیشه و ادبیات و هنر نامیده شد.
رمانتیسم، صورتی از بسط تفكر مدرن و عقلگرایی اومانیستی است اما صورتی كه به خشكی و نگاه مكانیكی عصر روشنگری تا حدودی معترض است. پدر معنوی رمانتیسم، «ژان ژاك روسو» خود از نویسندگان عصر روشنگری است اما به دلیل توجهی كه به قلمرو احساسات و عواطف و برخی قابلیتهایناخودآگاه بشری {باید توجه داشت كه ناخودآگاهی كه در رمانتیسم مطرح میشود، اساسا «ناخودآگاه ناسوتی» است كه رجوع آن به لایههای زیرین و درونی نفس خودبنیاد بشری است و از این رو با ناخودآگاه ملكوتی كه متصل به عالم مثال و مرتبه وجودی ملكوتی است ماهیتاً فرق دارد} نشان میداد، از كسانی مثل ولتر، هولباخ، لامتری و دیدرو متمایز میگردید. روسو، از تئوریسینها و مدونین اصلی اندیشه دموكراسی است و در افق كلی، بیانگر روح عصر روشنگری است. اما او ذیل مدرنیته به عواطف و احساسات و ناخودآگاه نفسانی بشر توجه میكرد و تا حدود زیادی به صبغه مكانیكی و ماشینی تفسیر روشنگری از بشر معترض بود.
رمانتیسم در تفكر سیاسی غرب بیشتر در «ناسیونالیسم» و «سوسیالیسم ماركسیستی» و «فاشیسم» تبلور یافته است. رمانتیسم در عین اعتراض به عقلگرایی عصر روشنگری، نهایتاً آن را اثبات میكرد ودر واقع تا حدودی پتانسیل ناخشنودی و اعتراض علیه خشكاندیشیهای روشنگری را تخلیه میكرد. در عین حال با رمانتیسم، ناخودآگاه بشر مدرن تدریجاً سربرمیآورد؛ همان ناخودآگاهی كه ظهور قرن بیستمی آن در قالب سوررئالیسم و هنر آوانگارد قرن بیستم چیزی نیست مگر بیان تهوعآور لایههای درونی نفس بیمار و عمیقاً نیهیلیست بشر امروز. جنبش ادبی و هنری رمانتیسم در فاصله سالهای 1830 تا 1850 به اوج خود رسید و شاعران و نویسندگان معروف رمانتیك {شاتو بریان، لامارتین، آلفرد موسه} بازار پررونقی پیدا كردند. ادبیات رمانتیك ضمناً محملی بود برای عقدهگشاییها و ابراز دلتنگیهای اشراف فئودال لگدكوب شده توسط بورژوازی، تا به یاد دوران حكومت خود فغان و ناله سردهند و شعر بسرایند.
در نیمه اول قرن نوزدهم، «علم حقوق» مدرن و نیز برخی رشتههای علوم انسانی و تجربی نظیر «اقتصاد» و «جامعه شناسی» و «زیست شناسی» تدوین شدند. حكومت بورژواها در اكثر نقاط اروپا بر سر كار ود و صنعت مدرن و علوم جدید و تكنوكراسی به سرعت رو به گسترش بودند. به همراه این گسترش حاكمیت سرمایهسالاری، موج گسترده و رو به افزایش فقر و بیعدالتی و فاصله طبقاتی و آوارگی و ورشكستگی روستاییان و استثمار وحشیانه كارگران، حتی زنان و كودكان، رو به تساعد بود و این امر موجب اعتراضها و جنبشهای گسترده طبقات فرودست گردید. جنبشهایی كه جناحها و محافل مختلف سرمایهداران بر آن سوار میشدند و به حساب مردم فقیر و معترض با یكدیگر معامله قدرت و تسویه حساب سیاسی میكردند. از سوی دیگر در فرانسه و انگلستان رژیمهای لیبرال – بورژوایی بر سر كار بودند و در پروس و اتریش و روسیه باقیمانده لرزان و ورشكسته سلطنتهای مطلقه مدرن كه در رأس آن ائتلافی از فئودالها و سرمایهداران قرار داشتند، دائماً به بورژوازی امتیاز میدادند.
انقلاب 1848 در فرانسه، از منظر مردم انقلابی علیه حاكمیت سرمایه و استثمار بود اما گروههای بورژوا با بهرهگیری از امكانات مالی و تشكیلاتی و نفوذ سیاسی خود بر آن سوار شده و به داد و ستد امتیازات سیاسی و مالی با یكدیگر برخاستند. در این میان جوانههای اندیشه سوسیالیستی در اعتراض نسبت به لیبرالیزم رو به گسترش بود و تضادهای درونی كاپیتالیسم مدرن را شدت بخشیده بود.
دوره پنجم: گسترش اعراضهای اقتصادی – اجتماعی علیه سرمایهسالاری لیبرال، فراگیری انقلاب صنعتی، آغاز تردید افكنی در مبانی مدرنیته 1900 - 1850
در نیمه دوم قرن نوزدهم، ایدئولوژی لیبرالی تقریباً در همه كشورهای اصلی اروپا و آمریكا یا حاكم مطلق العنان بود و یا شریك قدرت. نظام سرمایهسالاری لیبرال در همه نقاط قاره خیمه زده بود و غالباً نظام مسلط اقتصادی نیز بود. انقلاب صنعتی پیش میرفت و نتایج شگرف خود را در انگلستان و آلمان و آمریكا عیان میكرد و سرمایهداران، هر چه بیشتر به انباشت سرمایه میپرداختند.
اما در مقابل، وضع مردمان فقیر و كارگران كارخانهها و انبوه كودكان یتیم و زنان بیسرپرست و روستائیان ورشكسته آواره در شهر بسیار رقت آور بوده است. آثار داستانی نویسندگانی چون «چارلز دیكنز» و «امیل زولا» ما را با جهان تلخ زندگی سراسر محرومیت این مردمان در انگلستان و فرانسه آن سالها آشنا میكند. اوضاع در آمریكا هم چندان بهتر نبوده است و اغلب در خیابانها میشد گرسنگان و بیكاران و آسمان جلهایی را دید كه لقمهای غذا گدایی میكردند و شب را دزدكی در واگن سوخت قطارها و در میان انبوه ذغال سنگ صبح كردهاند. قلم شیرین «جك لندن» این صحنهها را با توانایی به تصویر كشیده است. در چنین اوضاعی است كه جریانهای سوسیالیستی در اعتراض به اقتصاد لیبرال – سرمایهدارانه بیش از پیش فعال میشوند و هر چه به دهههای واپسین قرن نوزدهم نزدیك میشویم، شعلههای تردید تدریجاً زبانه میكشند و یقین عصر روشنگری به صلح و رفاه و خوشبختی ذیل هدایت عقل خودبنیاد و ایدئولوژی لیبرالیسم را خاكستر میسازند.
در حالی كه اعتراضات اجتماعی علیه نظام سرمایهداری لیبرال بالا میگیرد و بحرانهای اقتصادی ادواری این نظام خودنمایی میكند، كارل ماركس {هر چند كه در مبادی و غایات یك مدرنیست و معتقد به اومانیسم و تداوم سیطره نظام تكنیك بود} با كالبد شكافی اقتصاد لیبرالی اعلام میكند كه بحران و فقر و بیكاری و بیعدالتی از صفات ذاتی و لاینكف این رژیم است و از سوی دیگر متفكر ژرفاندیشی به نام «فردریش نیچه» در مبانی و مفروضات اومانیستی تمدن مدرن از جهات و زوایایی تردید میافكند و بدینسان سیر انحطاطی مدرنیته آغاز میشود: آغاز یك پایان.
نیچه متفكر عجیب و شگفتانگیزی است، هم با نحوی الهام شاعرانه قلب افق پیش روی مدرنیته را میكاود و از سیطره بیچون چرای نیهیلیسم در غرب مدرن و آتش افروزیهای این نیهیلیسم فعال ویرانگر سخن میگوید؛ و هم گاه خود از منظر یك نیستانگار به طلب اراده معطوف به قدرت برمیخیزد و ظالمانه و ویرانگر سخن میگوید. او هم نیهیلیست است و هم افشاكنندهای كه تا حدودی از مرزهای نیست انگاری هولناك مدرن فاصله گرفته است. مقام او در این میانه عجیب و به دشواری قابل هضم است. اما هرچه است این است كه در زمانهای كه عقل كوتهاندیش عوام، به ویژه خرده بورژواها و بورژواها، خوشبینانه از تجارت و سوداگری و سودجویی سخن میگفت، نیچه در پارهای دریافتهای الهامی و شاعرانه خود پردههایی از عمق فاجعه و چشمانداز ویرانگر نیستانگاری مدرن را دیده و به تصویر كشیده است. هر چند كه خشك مغزان آكادمیسین و پوزیتیویست و ظاهربینان اسیر مشهورات زمانه از درك آن دریافتها عاجز ماندند. و این همه، البته به معنای تأیید نیچه و انكار ساحت نیهیلیستی شخصیت و تفكر او نیست بلكه جهت روشنتر كردن فضایی است كه او در آن زندگی میكرده است.
در دهههای پایانی قرن نوزدهم، رژیمهای لیبرالیستی و اقتصادهای سرمایهسالارانه وارد فاز جدیدی شدند كه مبتنی بر اقتصاد متكی بر انحصارات غول آسا بود و آن را «امپریالیزم» نامیدهاند. كشمكش استعماری دیرین قدرتهای بزرگ اروپایی اینك به صورت رقابت میان امپریالیستها درآمده بود و تدریجاً به نقطه انفجار نزدیك میشد؛ انفجاری كه در دهه دوم قرن بیستم و در هیأت یك جنگ جهانی عینیت یافت.
در دهههای پایانی قرن نوزدهم، حضور دول امپریالیستی در كشور ما {كه از ابتدای قرن نوزدهم صورت مستمر و غالب یافته بود} شدیدتر از قبل گردید و با تشكیل و گسترش فعالیت لژهای فراماسونری و محافل روشنفكری و نیز نفوذ در ساختار قدرت سلسله قاجاریه، عملاً پروسه غارت و چپاول ایران و نفی استقلال سیاسی آن را شدت بخشیدند. امپریالیزم انگلستان غیر از ایران در بسیاری مناطق دیگر نظیر جنوب آفریقا و به ویژه هند فعالتر شده بود و امپریالیزم فرانسه كه داغ شكست جنگ واترلو را هنوز بر پیشانی داشت، به دلیل رقابت بر سر مناطق نفوذ با امپریالیزم آلمان درگیر جنگی سهمگین شد و در آن شكست خورد{1871 - 1870} و دولت نیمه فئودالی - نیمه مدرن روسیه علیرغم همه ضعفها و سستی ذاتی و با این كه هنوز به اندازه رقیبان اروپاییش {انگلیس و فرانسه و آلمان} مدرن نشده بود، خود را از تكاپو باز نمیداشت و به ویژه در ایران و حوزه سرزمینهای بالكان، سیاستهای استیلاجویی مبتنی بر چپاول و تجاوز را دنبال میكرد.
اما اتفاق شگفتانگیز و جالب این دوره آن است كه دولت ژاپن از نیمه قرن نوزدهم، به ویژه با اتكا بر مآثر فرهنگ قومیاش كه ملهم از آیین اسطورهای «شینتوئیسم» بود، اصلاحاتی را سازماندهی كرد كه توانست تمدن ژاپنی را در عقل عربی سهیم گرداند. ژاپن از فرصت تاریخیای كه در واپسین دهههای تداوم چراغ عقل مدرن{كه در حال كم فروغ شدن بود} برایش پدید آمد، بهره گرفت و در حالی كه غرب مدرن در نیمه قرن نوزدهم هنوز امپریالیست نشده و عقل غربی رو به خاموشی نگذارده بود، در افق تاریخی غرب مدرن سهیم گردید و تدریجاً در پایان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به یك قدرت امپریالیستی غربی بدل گردید. باید توجه كرد كه ژاپن، غرب زده نشد، غربی شد و به دلیل غربی شدن {ونه غرب زده شدن} به مراتب و سطوح بالای مدرنیته {یعنی فاز امپریالیزم توسعه طلب} رسید و ژاپن امپریالیست امروز، محصول همان سهیم شدن در عقل غربی است.
اما این امكان برای مردم دیگر وجود ندارد {فعلاً كاری به این بحث نداریم كه مدرنیته كعبه آمال طلبیدنی نیست و پر از غفلت و مصیبت و فجایع و بینوایی و بیعدالتی است} زیرا امروزه چراغ عقل غربی از توان افتاده و سهیم شدن در عقل غربی برای هیچ قومی امكان ندارد. امروزه دیگر هیچ كشوری نمیتواند غربی شود بلكه فقط میتواند غرب زده شود و غربزدگی نیز در دو سطح محقق میگردد:
1 - غرب زدگی مدرن
2 - غرب زدگی شبه مدرن
و این آخری بدتر از همه سطوح و مراتب غربزدگی است و متأسفانه مسیری كه روشنفكران و دولتمردان و تكنوكراتها و آكادمیسینهای ما در نزدیك به دو قرن اخیر برای ما برگزیدهاند، همین مسیر شبه مدرنیته عقیم بالذات بیمار بوده است كه سالها است مبتلا و گرفتار آن هستیم.
به هر حال ژاپن غربی مدرن، در قرن نوزدهم و دیرتر از دیگر دولتهای غربی پدید آمد و بدینسان آرایش قدرتهای امپریالیستی غربی در پایان قرن نوزدهم، جهت تقسیم دنیا به عنوان مناطق نفوذ و رقابت برای به چنگ آوردن طعمه و شكار طرفهای دیگر و انحصار همه مستعمرات برای خود، آغاز گردید و در این میانه از همه تلختر وضع مردمان و جوامعی بود كه امپریالیستها جهت غارت آنها با یكدیگر رقابت میكردند.
ادامه دارد ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر