نویسنده: شهریار زرشناس
به نقل از کتاب مبانی نظری غرب مدرن، نوشته شهریار زرشناس، انتشارات کتاب صبح، 1383.
دوره دوم: بسط رفرماسیون و ظهور فلسفه جدید 1650 - 1546
در دوره اول در آراء كسانی مثل «فیچینو»، «میراندولا» و تا حدودی «كوزایی» جنبههایی از تفكر اومانیستی در وجه فلسفی ظاهر گردید. اما آن را نمیتوان یك ظهور تمام عیار فلسفی دانست، بلكه میتوان گفت رگههایی از چشم انداز تفكر مدرن در این آراء وجود داشته است.
اما فلسفه جدید در قلمروهای مابعدالطبیعی و معرفتشناسی، در واقع در اواخر قرن شانزدهم و به ویژه قرن هفدهم در تفكر «فرانسیس بیكن» و «رنه دكارت» ظاهر گردیده است. بر این پایه میتوان گفت كه آنچه «داوینچی» و «پترارك» و تا حدودی «فیچینو» و «میراندولا» حس میكردند، چشماندازی حضوری از مدرنیته بود كه البته در داوینچی و پترارك پررنگتر و یا شاید صریحتر بود. اما مبنای تفكر حصولی عصر مدرن به صورت یك دستگاه نظاممند فلسفی در اندیشه «رنه دكارت» و نیز «فرانسیس بیكن» پیریزی شده است. رنه دكارت {متوفی به 1650 م} را میتوان بیاغراق پدر فلسفه جدید غربی و بیكن {متوفی به 1626} را میتوان از بانیان و تئوریزه سازان مبانی نظری علوم جدید دانست.
دوره دوم از تاریخ تطور غرب مدرن را میتوان دوره پیدایی فلسفه مدرن دانست. بزرگترین نماینده و سخنگوی اصلی و پدر معنوی این فلسفه جدید چنان كه گفتم رنه دكارت است {زیرا روح عصر جدید و افق مدرنیته بیش از هر فیلسوف این دوره در آراء او به صورت یك دستگاه منسجم فلسفی ارایه گردیده است} هرچند كه میتوان از «مونتنی» (1598) و «جوردانو برونو» (1600) نیز به عنوان چهرههایی كه پیشتاز و نماینده برخی افقهای فلسفه جدید بودهاند نام برد.
اما فلسفه سیاسی مدرن در آغاز قرن شانزدهم و با «نیكولو ماكیاولی» آغاز گردیده است. ماكیاولی به بیان اجمالی مبانی اندیشه سیاسی غرب مدرن در دو كتاب معروف «شهریار» و «گفتارها» پرداخته است. به راستی جالب است كه در بحثهایی كه ماكیاولی در خصوص مفاهیمی نظیر «آزادی»، «وحدت ملی» و «قدرت سیاسی» كرده است، به روشنی گرایشهای سلطه طلبانه و امپریالیستی و نفسانیت مدار مشهود است.
شاید بعضی بگویند كه اساس رفتار سیاسی پیش از ماكیاول هم بر پایه خدعه و فریب و نیرنگ بوده است و ماكیاول فقط اینها را صراحت بخشیده است. اما در این خصوص یك نكته مهم را نباید از یاد برد و آن این است كه در اعصار ماقبل مدرن، بنای تئوریك و نظری سیاست را بر پایه غیراخلاقی و غیردینی بودن پایهریزی نكرده بودند. بلكه در آن روزگار، قانون ماهیت اخلاقی و دینی داشته اما در مقام اجرا از آن تخلّف میشده است، حال آن كه در عصر جدید بنای قانونی و تئوریك سیاست را بر اصالت دادن به سیاست مستقل از اخلاق و دیانت پیریزی كردهاند. پس بحث بر سر تخلف از اخلاق و دیانت در عمل نیست، بلكه بحث این است كه ساختمان تفكر سیاسی و نظام حقوقی در غرب مدرن بر مبنای انكار اخلاق و دین بنا شده است و غیراخلاقی و ضداخلاقی بودن، یك تخلف نیست بلكه قانونی است كه باید بدان عمل كرد. با ماكیاولی، فلسفه سیاسی غرب مدرن برای خود ماهیت و مبنایی غیردینی و غیراخلاقی تعریف میكند و تفكر سیاسی در این افق سیر میكند.
عمده توجة دكارت و بیكن به مباحث معرفتشناسی بوده است و در هیأت آراء دكارت و بیكن، كلیات مباحث معرفتشناسی و مابعدالطبیعی فلسفه مدرن مطرح گردید. اما چنان كه خواهیم دید در دوره بعدی بسط غرب مدرن، فلسفه جدید از افق اجمال خارج شده و به تفصیل میگراید؛ اما در دوران مورد بحث ما ظهور فلسفه جدید هنوز اجمالی است.
آنچه كه در فلسفه سیاسی ماكیاولی و پس از او «ژان بدن» (متوفی به 1596) ظاهر گردید نیز همانا صورتی اجمالی دارد و هنوز بسط نیافته است. بنابراین میتوان ماكیاول را پدر اندیشه سیاسی مدرن دانست اما هنوز دو قرن و بیش از آن مانده است تا با ظهور «جان لاك» و «شارل منتسكیو» و نویسندگان عصر روشنگری، تفكر سیاسی مدرن به صورت تفصیلی فرموله و بیان گردد.
در این دوره با ظهور «سروانتس» و «رابله» نخستین آثار ادبیات داستانی مدرن و آنچه كه بعدها «نول» Novel و «رمان» خوانده شد ظاهر میگردد.
در فاصله زمانی مرگ «مارتین لوتر» (1546) تا مرگ دكارت (1650) كه مورد بررسی ما است، نظام سرمایهسالاری در هلند و به ویژه انگلستان پایهریزی میشود و ساختار استعماری – كاپیتالیستی دولت بریتانیا در عهد ملكه الیزابت (1603 م) صورت عینی مییابد و رقابتهای منفعت طلبانه مابین قدرتهای استعماری بزرگ آن روز نظیر انگلیس و هلند و اسپانیا آغاز میشود. در این سال ها تدریجا سرمایهداران به یك طبقه مسلط اقتصادی تبدیل میشوند، طبقهای كه هنوز فاقد قدرت سیاسی است و نزاع پادشاهان با كلیسا جهت اعمال سلطنتهای مطلقه گسترش مییابد. از همین رو است كه فیلسوفان سیاسی بزرگ این دوره یعنی افرادی مثل ماكیاولی یا هابز طرفدار سلطنتهای مطلقهای هستند كه مورد حمایت بورژواها است. در این دوره رفرماسیون بیش از گذشته بسط مییابد و سكولاریزم عملاً بر فضای روابط میان دولت و دین سایه میافكند و در «پیمان وستفالی» (1648 م) صراحتاً از سكولاریستی شدن حكومتها حمایت میشود. سرمایهداری غالب این دوران عمدتاً تجاری و متكی به غارت استعماری است و اشراف فئودال در مسیر زوال و حضیض قرار گرفته و روز به روز به لحاظ اقتصادی و سیاسی ضعیفتر میشوند.
دوره سوم: كلاسیسیسم و عصر روشنگری، تدوین جهانبینی مدرن 1800 - 1650
دورانی كه از نیمه قرن هفدهم میلادی در تاریخ غرب مدرن آغاز می شود و تا قرن نوزدهم ادامه دارد و «عصر روشنگری» و دوران غلبه كلاسیسیم نامیده میشود، شاید مهمترین مقطع در پی ریزی بنای تمدن مدرن بوده است. این دوران از چند نظر اهمیت دارد: اولا از نظر تدوین جهان بینی مدرن و این كه اصالت عقل منقطع از وحی خود بنیادنفسانیت مدار ابزاری و در عبارت كوتاهتر «عقلگرایی اومانیستی» یا «راسیونالیسم دكارتی» در عصر روشنگری از صورت معرفتشناختی و مابعدالطبیعی خارج شده و در هیأت اندیشهها و تئوریهای سیاسی و نظریات اقتصادی و نظامهای حقوقی، بسط و تفصیل میگیرد. در این دوره مبانی نظری لیبرالیسم در آراء «جان لاك» و «منتسكیو» تدوین میگردد و «فرانسوا ماری ولتر» درباره تساهل و تسامح لیبرالی و سكولاریسم و ضدیت با تفكر دینی به بحث میپردازد و «ژان ژاك روسو» با طرح نظریه «اراده اجتماعی» خود، مبانی تئوریك دموكراسیهای مدرن را بیش از پیش بسط میدهد.
در «عصر روشنگری» عدهای از نویسندگان فرانسوی تحت سرپرستی «دنیس دیدرو» گرد آمده و دائره المعارفی را منتشر میكنند كه خلاصه و چكیده نگاه اومانیستی و لائیك تفكر مدرن است. نویسندگان فرانسویای چون «هلوسیوس»، «هولباخ»، «دالامبر»، «ولتر»، «روسو»، «منتسكیو» و «دیدرو»، «كندرسه» و «كندیاك» نهضت فكری و ادبیای را پیش میبرند كه معتقد به اصالت عقل اومانیستی و بینیازی بشر از هدایت وحیانی و خرافی پنداشتن اركان تفكر دینی و تبلیغ سكولاریسم و لائیسم (بیخدایی) ودر برخی موارد «دئیسم» (اعتقاد به خدا بدون باور داشتن به نبوت و معاد و شرایط آسمانی) است. برخی از چهرههای اصلی این جریان در فرانسه و انگلستان یعنی افرادی مثل «جان لاك»، «دیوید هیوم» و «آدام اسمیت» انگلیسی و «ولتر» و «دیدرو» و «منتسكیو»ی فرانسوی آشكارا مبلغ و ایدئولوگ اندیشههای لیبرالی بودهاند. برخی از اینها مثل «هولباخ» و هلوسیوس» صریحاً ماتریالیست و بعضی دیگر مثل «روسو» و «ولتر» و «دیدرو»، «دئیست» بودهاند.
جهانبینی روشنگری تفسیری مكانیكی از عالم ارایه میكرد و با تكیه بر روششناسی تجربی – حسی طرح شده توسط بیكن و جان لاك و دیوید هیوم، اركان تئوریك علوم جدید، به ویژه بر پایه فیزیك نیوتونی، تدوین گردید. نویسندگان عصر روشنگری به ویژه افرادی مثل جان لاك و ژان ژاك روسو مروج تئوریهای تربیتی متجددانه و ماهیتاً غیردینی بودهاند. در واقع نگرش كمی انگارانه، استیلاجویانه و مكانیكی علوم جدید به طبیعت و معرفتشناسی شكاكانه و آمپریستی (تجربه گرا) آن، ریشه در آراء نویسندگان عصر روشنگری دارد. در این دوره «ژولین دولامتری» كتاب «انسان، یك ماشین» را منتشر كرد و «اتین كوندیاك» در كتاب «رساله در باب حسیات» و «بارون هولباخ» در كتاب «نظام طبیعت» نحوی تفسیر ماتریالیستی از بشر ارایه دادند كه مبنای انسان شناسی بیولوژیك قرون نوزده و بیست قرار گرفت. در چارچوب جهان نگری عصر روشنگری و نگاه سكولار، دئیستی، مكانیكی – ماشینی و بعضاً ماتریالیستی این جماعت به بشر و جامعه و مناسبات انسانی، بنیانهای روانشناسی و جامعهشناسی و اخلاقیات و زیباییشناسی مدرن كه در قرون بعد بسط و تفصیل یافت و هر یك به صورت حوزههای تخصصی مطرح شد، پیریزی گردید.
این نویسندگان «عصر روشنگری» در واقع نخستین «روشنفكران» تاریخ بشر نیز بودهاند. اینان روزنامهنگاران و داستان و رسالهنویسان و منتقدانی بودند كه خود را نماینده عصر روشنایی {یعنی عصر حاكمیت عقل اومانیستی: عصر مدرن} در مقابل روزگار پیش از آن دانسته و قرون وسطی را دوران تاریكی و جهالت و هر نوع تفكر دینی را «كهنه پرستی» و «تاریك اندیشی» و «خرافه پرستی» نامیدند. آنها طرفداری از وحی و اندیشههای شهودی و قدسی را دفاع از «تحجر» و «ارتجاع» و «فناتیزم» و مخالفت با «ترقی» و «پیشرفت» و ستیز با «علم و تمدن و خردگرایی» می دانستند.
ژورنالیسم در معنای عام و نیز ژورنالیسم تخصصی، در این دوره ظاهر شد و بسط یافت و به یك ركن مهم زندگی مدرن تبدیل شد. روشنفكران از طریق فعالیت ژورنالیستی، باورهای شكاكانه و ضددینی خود را به میان مردم میبردند. این ژورنالیستهای روشنفكر، مورد حمایت مالی و سیاسی بورژواها و برخی مادامهای اشرفی روشناندیش قرار داشتند و برخی از آنها نظیر جان لاك و ولتر، بردهدار و مزرعهدار و یا صاحب كارخانه بودند. در واقع اركان جهان بینی مدرن تحت عنوان «روشن فكری» و از طریق روشنفكران و با تكیه و تأكید بر اصالت عقل جزوی اومانیستی و نفی صریح یا تلویحی دینداری و نیز نقش تفكر دینی در هدایت زندگی مردمان سامان گرفت.
«امانوئل كانت» یكی از بانفوذترین متفكران مدرن و مظهر عصر روشنگری و فیلسوف دوران روشنگری است كه مبانی تفكر اخلاقی و سیاسی غرب مدرن تا حدود زیادی توسط او پیریزی شده و تاریخ فلسفه مدرن را میتوان به یك اعتبار به كانت و پس از كانت تقسیم كرد. {درباره این فیلسوف در ادامه این رساله سخن خواهیم گفت}
عصر روشنگری به این جهت در تاریخ غرب مدرن اهمیت دارد كه دوران آغاز انقلاب صنعتی است. انقلاب صنعتی، رویدادی است كه از نیمه قرن هجدهم آغاز گردیده و تا نیمه قرن نوزدهم و چند دهه پس از آن امتداد یافته است. در واقع نطفه انقلاب صنعتی در قرن هجدهم و جهاننگری عصر روشنگری بسته شده است و در همین دوره به مرحله عینیت و عمل رسیده است، هر چند كه روزگار شكوفایی و بسط آن به سراسر اروپا و آمریكا از نیمه قرن نوزدهم است.
عصر روشنگری دوران بزرگترین جنبشهای سیاسی و انقلاب عصر مدرن یعنی «انقلاب باشكوه انگلستان» {1688} و جنگهای استقلال آمریكا و تشكیل دولت ایالات متحده آمریكا {1783 - 1776}، انقلاب پرآوازه فرانسه موسوم به «انقلاب كبیر فرانسه» {1789} است. در این دوره، مبارزات سیاسی طبقه نوظهور سرمایهداران علیه اشراف انگلیس و نیز علیه پادشاه سرانجام به نتیجه میرسد و در قالب انقلاب سال 1688 كه موسوم به «انقلاب باشكوه» شده است، بورژواها قدرت غالب سیاسی را در ائتلاف با اشراف به دست آورده و پادشاهی مشروطه انگلستان به عنوان یك حكومت لیبرال - بورژوا {كه عمدتاً حامی منافع سرمایهداران و تا حدودی نیز نماینده منافع اشراف انگلیسی بود} توسط «ویلیام اورانژ سوم» و همسرش «ماری دوم» تأسیس میگردد. این رژیم لیبرال به دلیل ماهیت بورژوایی آن، به مبارزه گسترده باخواستها و منافع دهقانان فقیر و ورشكسته انگلیس پرداخت و در قالب مجازاتهای سنگین علیه گدایی و ولگردی و دزدی، بسیاری از زنان و مردان مستمند را اعدام نمود و یا كودكان خردسال را مورد تنبیهات خشن قرار داد. این دولت همچنین پیش برنده سیاستهای استعماری ویرانگر علیه مردمان آسیا و آفریقا و به ویژه سرزمین بزرگ و پرنعمت هندوستان بوده است.
جنگهای استقلال آمریكا در این دوره آغاز و با پیروزی به انجام میرسد و دولت ایالات متحده آمریكا به عنوان یك جمهوری لیبرال – دموكراتیك حامی منافع سرمایهداران و اشراف آمریكایی بر پایه دفاع از اقتصاد سرمایه سالاری لیبرال و ترویج ایدههای عصر روشنگری تشكیل میشود. رهبران «انقلاب آمریكا» كه تقریباً همگی فراماسونر بودهاند، شدیداً تحت تأثیر جهانبینی عصر روشنگری و به خصوص آراء «جان لاك» و «فرانسوا ولتر» قرار داشتهاند. جمهوری تشكیل شده در آمریكا را كه ملهم از اندیشههای عصر روشنگری و لیبرالیسم كلاسیك است میتوان «جمهوری فراماسونرهای سرمایهدار» نامید.
اما معروفترین انقلاب قرن هجدهم، «انقلاب فرانسه» {1789} بوده است كه سیری پرفراز و نشیب و پرحادثه داشته است. این انقلاب نیز شدیداً ملهم از آراء و عقاید عصر روشنگری و به ویژه اندیشههای «لاك» و «ولتر» و به خصوص «روسو» بوده است. انقلاب فرانسه به دلیل ابعاد و نحوه بروز و كیفیت ظهور و مراحلی كه طی كرده است و نیز میزان تأثیرگذاری در تاریخ جهان پس از خود، به عنوان بزرگترین رویداد سیاسی عصر جدید و مدرنیته نام گرفته است. انقلاب فرانسه نیز یك انقلاب بورژوا - دموكراتیك بوده است و هدف آن كنار گذاردن رژیم منحط لویی شانزدهم و استقرار نحوی نظام لیبرال – بورژوایی بوده است، هرچند كه میان انقلابیون فرانسوی نظیر «میرابو»، «دانتون» و «روبسپیر» بر سر تداوم حیات و یا سرنگونی سلطنت مشروطه اختلاف نظر وجود داشته است.
با انقلاب فرانسه، سرمایهداران فرانسوی موفق به در دست گرفتن قدرت سیاسی میگردند و بر پایه ایدههای لیبرال – سرمایهداران نظیر «حكومت پارلمانی» «حقوق بشر» و مفهوم لیبرالی «آزادی» ضمن حذف گمركات و مزاحمتها و موانع فئودالی كه مانع بسط تجارت و صنعت بورژوایی در فرانسه میگردید، فضا را بر پایه یك رژیم مدرنیست سكولاریست برای انباشت گسترده سرمایه توسط كاپیتالیستهای فرانسوی و نیز پیشبرد منافع تجاوزگارانه و توسعه طلبانه طبقه سرمایهداری فرانسه در قالب جنگهای ناپلئونی فراهم میسازد. پس از پیروزی انقلاب فرانسه و به قدرت رسیدن بورژواها و حذف اشراف، از یك سو مبارزات اعتراضی مردمی توسط اقشار فرودست علیه سرمایهداران حاكم آغاز میگردد كه توسط نیروهای نظامی جمهوری فرانسه و بعدها امپراطوری ناپلئون سركوب میگردد؛ و از سوی دیگر كشمكش میان جناحها و لایههای مختلف طبقه سرمایهداری فرانسه یعنی بانكداران رباخوار و تاجران و كارخانهداران آغاز میگردد و در قرن نوزدهم ادامه مییابد. با انقلاب فرانسه، ایدههای عصر روشنگری به هیأت یك رژیم سیاسی ظاهر میشود و خودنمایی میكند.
در فاصله نیمه دوم قرن هفدهم و سراسر قرن هجدهم، عقلگرایی اومانیستی در قلمرو ادبیات و هنر، خود را در قالب كلاسیسیم ادبی و هنری ظاهر میكند و نقش جریان اصلی را در قلمرو هنر و ادبیات غرب مدرن به ویژه در اروپا بر عهده میگیرد. نمایندگان اصلی این كلاسیسیم در حوزه ادبیات و نقد ادبی كسانی مثل «لسینگ»، «وینكلمان»، «راسین»، «كورنی» و «ولنز» هستند. كلاسیسیم اگرچه در قرن نوزدهم قدرت خود را از دست میدهد اما به عنوان اولین مكتب هنری عصر جدید و تبلور افق نگاه و خواستهای بورژوازی قرن هفده و هجده، از جایگاه خاص و ویژهای بهرهمند است. در دل جهانبینی عصر روشنگری و عقلگرایی حاكم بر آن، نطفه نگاه رمانتیك در قالب گرایش ادبی «ژان ژاك روسو» و «نوول هلوئیز» او بسته شده است. در آراء انتقادی روسو علیه مالكیت خصوصی و گرایشهای انتقادی برخی گروههای طرفدار انقلاب فرانسه نظیر «بوفون» و «بلانكی» جوانههای ایدئولوژی سوسیالیستی {گاه حتی با صراحت} به چشم میخورد و این امر نشان میدهد كه جهانبینی روشنگری، مادر ایدئولوژیهای سیاسی و مكتبهای هنری و ادبی و حتی تربیتی مدرن معاصر است.
ادامه دارد ...
دوره دوم: بسط رفرماسیون و ظهور فلسفه جدید 1650 - 1546
در دوره اول در آراء كسانی مثل «فیچینو»، «میراندولا» و تا حدودی «كوزایی» جنبههایی از تفكر اومانیستی در وجه فلسفی ظاهر گردید. اما آن را نمیتوان یك ظهور تمام عیار فلسفی دانست، بلكه میتوان گفت رگههایی از چشم انداز تفكر مدرن در این آراء وجود داشته است.
اما فلسفه جدید در قلمروهای مابعدالطبیعی و معرفتشناسی، در واقع در اواخر قرن شانزدهم و به ویژه قرن هفدهم در تفكر «فرانسیس بیكن» و «رنه دكارت» ظاهر گردیده است. بر این پایه میتوان گفت كه آنچه «داوینچی» و «پترارك» و تا حدودی «فیچینو» و «میراندولا» حس میكردند، چشماندازی حضوری از مدرنیته بود كه البته در داوینچی و پترارك پررنگتر و یا شاید صریحتر بود. اما مبنای تفكر حصولی عصر مدرن به صورت یك دستگاه نظاممند فلسفی در اندیشه «رنه دكارت» و نیز «فرانسیس بیكن» پیریزی شده است. رنه دكارت {متوفی به 1650 م} را میتوان بیاغراق پدر فلسفه جدید غربی و بیكن {متوفی به 1626} را میتوان از بانیان و تئوریزه سازان مبانی نظری علوم جدید دانست.
دوره دوم از تاریخ تطور غرب مدرن را میتوان دوره پیدایی فلسفه مدرن دانست. بزرگترین نماینده و سخنگوی اصلی و پدر معنوی این فلسفه جدید چنان كه گفتم رنه دكارت است {زیرا روح عصر جدید و افق مدرنیته بیش از هر فیلسوف این دوره در آراء او به صورت یك دستگاه منسجم فلسفی ارایه گردیده است} هرچند كه میتوان از «مونتنی» (1598) و «جوردانو برونو» (1600) نیز به عنوان چهرههایی كه پیشتاز و نماینده برخی افقهای فلسفه جدید بودهاند نام برد.
اما فلسفه سیاسی مدرن در آغاز قرن شانزدهم و با «نیكولو ماكیاولی» آغاز گردیده است. ماكیاولی به بیان اجمالی مبانی اندیشه سیاسی غرب مدرن در دو كتاب معروف «شهریار» و «گفتارها» پرداخته است. به راستی جالب است كه در بحثهایی كه ماكیاولی در خصوص مفاهیمی نظیر «آزادی»، «وحدت ملی» و «قدرت سیاسی» كرده است، به روشنی گرایشهای سلطه طلبانه و امپریالیستی و نفسانیت مدار مشهود است.
شاید بعضی بگویند كه اساس رفتار سیاسی پیش از ماكیاول هم بر پایه خدعه و فریب و نیرنگ بوده است و ماكیاول فقط اینها را صراحت بخشیده است. اما در این خصوص یك نكته مهم را نباید از یاد برد و آن این است كه در اعصار ماقبل مدرن، بنای تئوریك و نظری سیاست را بر پایه غیراخلاقی و غیردینی بودن پایهریزی نكرده بودند. بلكه در آن روزگار، قانون ماهیت اخلاقی و دینی داشته اما در مقام اجرا از آن تخلّف میشده است، حال آن كه در عصر جدید بنای قانونی و تئوریك سیاست را بر اصالت دادن به سیاست مستقل از اخلاق و دیانت پیریزی كردهاند. پس بحث بر سر تخلف از اخلاق و دیانت در عمل نیست، بلكه بحث این است كه ساختمان تفكر سیاسی و نظام حقوقی در غرب مدرن بر مبنای انكار اخلاق و دین بنا شده است و غیراخلاقی و ضداخلاقی بودن، یك تخلف نیست بلكه قانونی است كه باید بدان عمل كرد. با ماكیاولی، فلسفه سیاسی غرب مدرن برای خود ماهیت و مبنایی غیردینی و غیراخلاقی تعریف میكند و تفكر سیاسی در این افق سیر میكند.
عمده توجة دكارت و بیكن به مباحث معرفتشناسی بوده است و در هیأت آراء دكارت و بیكن، كلیات مباحث معرفتشناسی و مابعدالطبیعی فلسفه مدرن مطرح گردید. اما چنان كه خواهیم دید در دوره بعدی بسط غرب مدرن، فلسفه جدید از افق اجمال خارج شده و به تفصیل میگراید؛ اما در دوران مورد بحث ما ظهور فلسفه جدید هنوز اجمالی است.
آنچه كه در فلسفه سیاسی ماكیاولی و پس از او «ژان بدن» (متوفی به 1596) ظاهر گردید نیز همانا صورتی اجمالی دارد و هنوز بسط نیافته است. بنابراین میتوان ماكیاول را پدر اندیشه سیاسی مدرن دانست اما هنوز دو قرن و بیش از آن مانده است تا با ظهور «جان لاك» و «شارل منتسكیو» و نویسندگان عصر روشنگری، تفكر سیاسی مدرن به صورت تفصیلی فرموله و بیان گردد.
در این دوره با ظهور «سروانتس» و «رابله» نخستین آثار ادبیات داستانی مدرن و آنچه كه بعدها «نول» Novel و «رمان» خوانده شد ظاهر میگردد.
در فاصله زمانی مرگ «مارتین لوتر» (1546) تا مرگ دكارت (1650) كه مورد بررسی ما است، نظام سرمایهسالاری در هلند و به ویژه انگلستان پایهریزی میشود و ساختار استعماری – كاپیتالیستی دولت بریتانیا در عهد ملكه الیزابت (1603 م) صورت عینی مییابد و رقابتهای منفعت طلبانه مابین قدرتهای استعماری بزرگ آن روز نظیر انگلیس و هلند و اسپانیا آغاز میشود. در این سال ها تدریجا سرمایهداران به یك طبقه مسلط اقتصادی تبدیل میشوند، طبقهای كه هنوز فاقد قدرت سیاسی است و نزاع پادشاهان با كلیسا جهت اعمال سلطنتهای مطلقه گسترش مییابد. از همین رو است كه فیلسوفان سیاسی بزرگ این دوره یعنی افرادی مثل ماكیاولی یا هابز طرفدار سلطنتهای مطلقهای هستند كه مورد حمایت بورژواها است. در این دوره رفرماسیون بیش از گذشته بسط مییابد و سكولاریزم عملاً بر فضای روابط میان دولت و دین سایه میافكند و در «پیمان وستفالی» (1648 م) صراحتاً از سكولاریستی شدن حكومتها حمایت میشود. سرمایهداری غالب این دوران عمدتاً تجاری و متكی به غارت استعماری است و اشراف فئودال در مسیر زوال و حضیض قرار گرفته و روز به روز به لحاظ اقتصادی و سیاسی ضعیفتر میشوند.
دوره سوم: كلاسیسیسم و عصر روشنگری، تدوین جهانبینی مدرن 1800 - 1650
دورانی كه از نیمه قرن هفدهم میلادی در تاریخ غرب مدرن آغاز می شود و تا قرن نوزدهم ادامه دارد و «عصر روشنگری» و دوران غلبه كلاسیسیم نامیده میشود، شاید مهمترین مقطع در پی ریزی بنای تمدن مدرن بوده است. این دوران از چند نظر اهمیت دارد: اولا از نظر تدوین جهان بینی مدرن و این كه اصالت عقل منقطع از وحی خود بنیادنفسانیت مدار ابزاری و در عبارت كوتاهتر «عقلگرایی اومانیستی» یا «راسیونالیسم دكارتی» در عصر روشنگری از صورت معرفتشناختی و مابعدالطبیعی خارج شده و در هیأت اندیشهها و تئوریهای سیاسی و نظریات اقتصادی و نظامهای حقوقی، بسط و تفصیل میگیرد. در این دوره مبانی نظری لیبرالیسم در آراء «جان لاك» و «منتسكیو» تدوین میگردد و «فرانسوا ماری ولتر» درباره تساهل و تسامح لیبرالی و سكولاریسم و ضدیت با تفكر دینی به بحث میپردازد و «ژان ژاك روسو» با طرح نظریه «اراده اجتماعی» خود، مبانی تئوریك دموكراسیهای مدرن را بیش از پیش بسط میدهد.
در «عصر روشنگری» عدهای از نویسندگان فرانسوی تحت سرپرستی «دنیس دیدرو» گرد آمده و دائره المعارفی را منتشر میكنند كه خلاصه و چكیده نگاه اومانیستی و لائیك تفكر مدرن است. نویسندگان فرانسویای چون «هلوسیوس»، «هولباخ»، «دالامبر»، «ولتر»، «روسو»، «منتسكیو» و «دیدرو»، «كندرسه» و «كندیاك» نهضت فكری و ادبیای را پیش میبرند كه معتقد به اصالت عقل اومانیستی و بینیازی بشر از هدایت وحیانی و خرافی پنداشتن اركان تفكر دینی و تبلیغ سكولاریسم و لائیسم (بیخدایی) ودر برخی موارد «دئیسم» (اعتقاد به خدا بدون باور داشتن به نبوت و معاد و شرایط آسمانی) است. برخی از چهرههای اصلی این جریان در فرانسه و انگلستان یعنی افرادی مثل «جان لاك»، «دیوید هیوم» و «آدام اسمیت» انگلیسی و «ولتر» و «دیدرو» و «منتسكیو»ی فرانسوی آشكارا مبلغ و ایدئولوگ اندیشههای لیبرالی بودهاند. برخی از اینها مثل «هولباخ» و هلوسیوس» صریحاً ماتریالیست و بعضی دیگر مثل «روسو» و «ولتر» و «دیدرو»، «دئیست» بودهاند.
جهانبینی روشنگری تفسیری مكانیكی از عالم ارایه میكرد و با تكیه بر روششناسی تجربی – حسی طرح شده توسط بیكن و جان لاك و دیوید هیوم، اركان تئوریك علوم جدید، به ویژه بر پایه فیزیك نیوتونی، تدوین گردید. نویسندگان عصر روشنگری به ویژه افرادی مثل جان لاك و ژان ژاك روسو مروج تئوریهای تربیتی متجددانه و ماهیتاً غیردینی بودهاند. در واقع نگرش كمی انگارانه، استیلاجویانه و مكانیكی علوم جدید به طبیعت و معرفتشناسی شكاكانه و آمپریستی (تجربه گرا) آن، ریشه در آراء نویسندگان عصر روشنگری دارد. در این دوره «ژولین دولامتری» كتاب «انسان، یك ماشین» را منتشر كرد و «اتین كوندیاك» در كتاب «رساله در باب حسیات» و «بارون هولباخ» در كتاب «نظام طبیعت» نحوی تفسیر ماتریالیستی از بشر ارایه دادند كه مبنای انسان شناسی بیولوژیك قرون نوزده و بیست قرار گرفت. در چارچوب جهان نگری عصر روشنگری و نگاه سكولار، دئیستی، مكانیكی – ماشینی و بعضاً ماتریالیستی این جماعت به بشر و جامعه و مناسبات انسانی، بنیانهای روانشناسی و جامعهشناسی و اخلاقیات و زیباییشناسی مدرن كه در قرون بعد بسط و تفصیل یافت و هر یك به صورت حوزههای تخصصی مطرح شد، پیریزی گردید.
این نویسندگان «عصر روشنگری» در واقع نخستین «روشنفكران» تاریخ بشر نیز بودهاند. اینان روزنامهنگاران و داستان و رسالهنویسان و منتقدانی بودند كه خود را نماینده عصر روشنایی {یعنی عصر حاكمیت عقل اومانیستی: عصر مدرن} در مقابل روزگار پیش از آن دانسته و قرون وسطی را دوران تاریكی و جهالت و هر نوع تفكر دینی را «كهنه پرستی» و «تاریك اندیشی» و «خرافه پرستی» نامیدند. آنها طرفداری از وحی و اندیشههای شهودی و قدسی را دفاع از «تحجر» و «ارتجاع» و «فناتیزم» و مخالفت با «ترقی» و «پیشرفت» و ستیز با «علم و تمدن و خردگرایی» می دانستند.
ژورنالیسم در معنای عام و نیز ژورنالیسم تخصصی، در این دوره ظاهر شد و بسط یافت و به یك ركن مهم زندگی مدرن تبدیل شد. روشنفكران از طریق فعالیت ژورنالیستی، باورهای شكاكانه و ضددینی خود را به میان مردم میبردند. این ژورنالیستهای روشنفكر، مورد حمایت مالی و سیاسی بورژواها و برخی مادامهای اشرفی روشناندیش قرار داشتند و برخی از آنها نظیر جان لاك و ولتر، بردهدار و مزرعهدار و یا صاحب كارخانه بودند. در واقع اركان جهان بینی مدرن تحت عنوان «روشن فكری» و از طریق روشنفكران و با تكیه و تأكید بر اصالت عقل جزوی اومانیستی و نفی صریح یا تلویحی دینداری و نیز نقش تفكر دینی در هدایت زندگی مردمان سامان گرفت.
«امانوئل كانت» یكی از بانفوذترین متفكران مدرن و مظهر عصر روشنگری و فیلسوف دوران روشنگری است كه مبانی تفكر اخلاقی و سیاسی غرب مدرن تا حدود زیادی توسط او پیریزی شده و تاریخ فلسفه مدرن را میتوان به یك اعتبار به كانت و پس از كانت تقسیم كرد. {درباره این فیلسوف در ادامه این رساله سخن خواهیم گفت}
عصر روشنگری به این جهت در تاریخ غرب مدرن اهمیت دارد كه دوران آغاز انقلاب صنعتی است. انقلاب صنعتی، رویدادی است كه از نیمه قرن هجدهم آغاز گردیده و تا نیمه قرن نوزدهم و چند دهه پس از آن امتداد یافته است. در واقع نطفه انقلاب صنعتی در قرن هجدهم و جهاننگری عصر روشنگری بسته شده است و در همین دوره به مرحله عینیت و عمل رسیده است، هر چند كه روزگار شكوفایی و بسط آن به سراسر اروپا و آمریكا از نیمه قرن نوزدهم است.
عصر روشنگری دوران بزرگترین جنبشهای سیاسی و انقلاب عصر مدرن یعنی «انقلاب باشكوه انگلستان» {1688} و جنگهای استقلال آمریكا و تشكیل دولت ایالات متحده آمریكا {1783 - 1776}، انقلاب پرآوازه فرانسه موسوم به «انقلاب كبیر فرانسه» {1789} است. در این دوره، مبارزات سیاسی طبقه نوظهور سرمایهداران علیه اشراف انگلیس و نیز علیه پادشاه سرانجام به نتیجه میرسد و در قالب انقلاب سال 1688 كه موسوم به «انقلاب باشكوه» شده است، بورژواها قدرت غالب سیاسی را در ائتلاف با اشراف به دست آورده و پادشاهی مشروطه انگلستان به عنوان یك حكومت لیبرال - بورژوا {كه عمدتاً حامی منافع سرمایهداران و تا حدودی نیز نماینده منافع اشراف انگلیسی بود} توسط «ویلیام اورانژ سوم» و همسرش «ماری دوم» تأسیس میگردد. این رژیم لیبرال به دلیل ماهیت بورژوایی آن، به مبارزه گسترده باخواستها و منافع دهقانان فقیر و ورشكسته انگلیس پرداخت و در قالب مجازاتهای سنگین علیه گدایی و ولگردی و دزدی، بسیاری از زنان و مردان مستمند را اعدام نمود و یا كودكان خردسال را مورد تنبیهات خشن قرار داد. این دولت همچنین پیش برنده سیاستهای استعماری ویرانگر علیه مردمان آسیا و آفریقا و به ویژه سرزمین بزرگ و پرنعمت هندوستان بوده است.
جنگهای استقلال آمریكا در این دوره آغاز و با پیروزی به انجام میرسد و دولت ایالات متحده آمریكا به عنوان یك جمهوری لیبرال – دموكراتیك حامی منافع سرمایهداران و اشراف آمریكایی بر پایه دفاع از اقتصاد سرمایه سالاری لیبرال و ترویج ایدههای عصر روشنگری تشكیل میشود. رهبران «انقلاب آمریكا» كه تقریباً همگی فراماسونر بودهاند، شدیداً تحت تأثیر جهانبینی عصر روشنگری و به خصوص آراء «جان لاك» و «فرانسوا ولتر» قرار داشتهاند. جمهوری تشكیل شده در آمریكا را كه ملهم از اندیشههای عصر روشنگری و لیبرالیسم كلاسیك است میتوان «جمهوری فراماسونرهای سرمایهدار» نامید.
اما معروفترین انقلاب قرن هجدهم، «انقلاب فرانسه» {1789} بوده است كه سیری پرفراز و نشیب و پرحادثه داشته است. این انقلاب نیز شدیداً ملهم از آراء و عقاید عصر روشنگری و به ویژه اندیشههای «لاك» و «ولتر» و به خصوص «روسو» بوده است. انقلاب فرانسه به دلیل ابعاد و نحوه بروز و كیفیت ظهور و مراحلی كه طی كرده است و نیز میزان تأثیرگذاری در تاریخ جهان پس از خود، به عنوان بزرگترین رویداد سیاسی عصر جدید و مدرنیته نام گرفته است. انقلاب فرانسه نیز یك انقلاب بورژوا - دموكراتیك بوده است و هدف آن كنار گذاردن رژیم منحط لویی شانزدهم و استقرار نحوی نظام لیبرال – بورژوایی بوده است، هرچند كه میان انقلابیون فرانسوی نظیر «میرابو»، «دانتون» و «روبسپیر» بر سر تداوم حیات و یا سرنگونی سلطنت مشروطه اختلاف نظر وجود داشته است.
با انقلاب فرانسه، سرمایهداران فرانسوی موفق به در دست گرفتن قدرت سیاسی میگردند و بر پایه ایدههای لیبرال – سرمایهداران نظیر «حكومت پارلمانی» «حقوق بشر» و مفهوم لیبرالی «آزادی» ضمن حذف گمركات و مزاحمتها و موانع فئودالی كه مانع بسط تجارت و صنعت بورژوایی در فرانسه میگردید، فضا را بر پایه یك رژیم مدرنیست سكولاریست برای انباشت گسترده سرمایه توسط كاپیتالیستهای فرانسوی و نیز پیشبرد منافع تجاوزگارانه و توسعه طلبانه طبقه سرمایهداری فرانسه در قالب جنگهای ناپلئونی فراهم میسازد. پس از پیروزی انقلاب فرانسه و به قدرت رسیدن بورژواها و حذف اشراف، از یك سو مبارزات اعتراضی مردمی توسط اقشار فرودست علیه سرمایهداران حاكم آغاز میگردد كه توسط نیروهای نظامی جمهوری فرانسه و بعدها امپراطوری ناپلئون سركوب میگردد؛ و از سوی دیگر كشمكش میان جناحها و لایههای مختلف طبقه سرمایهداری فرانسه یعنی بانكداران رباخوار و تاجران و كارخانهداران آغاز میگردد و در قرن نوزدهم ادامه مییابد. با انقلاب فرانسه، ایدههای عصر روشنگری به هیأت یك رژیم سیاسی ظاهر میشود و خودنمایی میكند.
در فاصله نیمه دوم قرن هفدهم و سراسر قرن هجدهم، عقلگرایی اومانیستی در قلمرو ادبیات و هنر، خود را در قالب كلاسیسیم ادبی و هنری ظاهر میكند و نقش جریان اصلی را در قلمرو هنر و ادبیات غرب مدرن به ویژه در اروپا بر عهده میگیرد. نمایندگان اصلی این كلاسیسیم در حوزه ادبیات و نقد ادبی كسانی مثل «لسینگ»، «وینكلمان»، «راسین»، «كورنی» و «ولنز» هستند. كلاسیسیم اگرچه در قرن نوزدهم قدرت خود را از دست میدهد اما به عنوان اولین مكتب هنری عصر جدید و تبلور افق نگاه و خواستهای بورژوازی قرن هفده و هجده، از جایگاه خاص و ویژهای بهرهمند است. در دل جهانبینی عصر روشنگری و عقلگرایی حاكم بر آن، نطفه نگاه رمانتیك در قالب گرایش ادبی «ژان ژاك روسو» و «نوول هلوئیز» او بسته شده است. در آراء انتقادی روسو علیه مالكیت خصوصی و گرایشهای انتقادی برخی گروههای طرفدار انقلاب فرانسه نظیر «بوفون» و «بلانكی» جوانههای ایدئولوژی سوسیالیستی {گاه حتی با صراحت} به چشم میخورد و این امر نشان میدهد كه جهانبینی روشنگری، مادر ایدئولوژیهای سیاسی و مكتبهای هنری و ادبی و حتی تربیتی مدرن معاصر است.
ادامه دارد ...
۱ نظر:
The Perfect Casino: Top Offers & Bonuses at
The Best https://septcasino.com/review/merit-casino/ Casino bsjeon.net Offers. Casino septcasino Bonuses & Promotions. With an emphasis on casino games, the หาเงินออนไลน์ gambling industry is expected to explode casino-roll.com
ارسال یک نظر