عبور از مدرنيته


هيدگر: منتقد راديكال تمدن مدرن

نويسنده: شهریار
زرشناس
منبع: روزنامه شرق - به نقل از مجله اصحاب قلم شماره 1


انديشه پسامدرن اگرچه با نوع نگرشِ نقادانه نيچه نسبت به تاريخ غرب آغاز شد، اما امروزه طيف گسترده اى از آرا را در بر مى گيرد كه در يك طرف آن گرايش هاى منتقد مدرنيته آميخته با برخى تعابير و ميراث به جا مانده از تعاليم اسطوره اى و رازآميز (كه البته صورتِ ممسوخ يك معنويت نسبى انگار و پلوراليستيك مورد پذيرش تمدن غرب را يافته اند) قرار دارند و در سويِ ديگر طيف گرايش هاى نوسوفسطايى لفّاظ و نيست انگارى، كه با هر ركن و باور ثابت و روشن اعتقادى، به عنوان يك «جزم انديشى » مخالفت مى كنند و در عين حال خود به صورتى جزم انديشانه به ترويج نسبى گرايى بى بنياد خود مى پردازند؛ و با اينكه مثل ليوتار و دريدا، دعوى پرهيز از سيستم سازى دارند، دستگاه پيچيده و بى معنا و به شدت فرماليستى اى از «بازى هاى زبانى » پديد آورده اند.پرداختن به همه اين رويكردها، فرصت و مجالى مبسوط مى طلبد. در اين مقال، در خصوص چهار گرايش در پسامدرنيسم معاصر غربى، كه البته به لحاظ تقدم زمانى و نفوذ و ميزان تأثيرگذارى در شكل گيرى انديشه پسامدرن نقش محورى داشته اند و دارند و هنوز هم در تفكر غربى تأثيرگذار و تعيين كننده اند، به اختصارِ بسيار سخن خواهيم گفت. اين چهار رويكرد را مى توان اصلى ترين گرايش ها در انديشه پُست مدرن دانست:
۱ - رويكرد هيدگرى.
۲- رويكرد «مكتب فرانكفورت».
۳- آراى ميشل فوكو.
۴- گرايش نيرومند نوسوفسطايى نسبى انديشى در فلسفه معاصر غربى.

• مارتين هيدگر: منتقد راديكال تمدن مدرن
مارتين هيدگر، متفكر آلمانى متولد سال ۱۸۸۹ و متوفى به سال ۱۹۷۶ است. هيدگر به گونه اى مبنايى و بنيادين، اساسِ تفكر مابعدالطبيعى غرب را مورد پرسش نقادانه قرار داد. اگرچه تقريباً همه گرايش هاى فكرى و رويكردها و متفكران پسامدرنيستى كه پس از او ظهور كردند، مستقيم و يا غيرمستقيم و از جهات مختلف، تحت تأثير هيدگر قرار داشته و دارند، اما پُست مدرن ناميدن هيدگر، يك نامگذارى كاملاً مسامحه آميز و غيردقيق است. زيرا برخى وجوهِ انديشه هيدگر در خصوص باور داشتن به «حقيقت » و «وجود» و «انكشاف و استتار تاريخى وجود» و برخى رگه هاى معنوى در آراى او، حساب وى را از نيست انگارى نسبى انگار پسامدرنيست ها جدا مى كند. هرچند واقعيت اين است كه گرايش هاى مختلف پسامدرن، به صور مختلف، از نگرش نقادانه هيدگر بر اساس تفكر مدرن و ميراث فلسفه غربى، بهره بسيار برده اند.
البته هيدگر با گرايش هاى فكرى اى مثل آراى ليوتار، دلوز، دريدا، فوكو كه آنها را مى توان مصاديق دقيق انديشه پسامدرن دانست از اين زاويه كه رويكرد همه آنها نسبت به مدرنيته و اساس تفكر غربى، اساساً سلبى و فاقد وجه ايجابى است، مشترك و همراه است. هيدگر نيز، از جهاتى، در تأسيس مبنايى براى اخلاق و نظام زندگى سياسى، گرفتار سردرگمى و سرگشتگى بود. زيرا به جاى غرب و متافيزيك غربى و بشرانگارى اى كه نفى مى كرد، تفكر دينى و معنويِ ايجابيِ مشخصى را قرار نمى داد و اساساً آن را نيافته بود. اما هيدگر، به عنوان يك متفكر عميق منتقد غرب مدرن و اساس تفكر متافيزيكى آن، از نظر زمانى و ذاتاً، مقدم بر طيف رنگين و متكثر پست مدرنيست ها (از ريچارد رورتى و ماكس هوركهايمر گرفته تا ژاك دريدا و هانس گادامر) است؛ و ديگران هريك به طريقى از او ملهم و متاثر شده اند و رويكرد انتقادى اين متفكر نيز صورتى بنيادين و راديكال در نقادى اساس ساختار تفكر و تمدن غربى دارد. در عين حال بايد گفت: هيدگر به دليل عدم اتصال كامل و اصيل به تفكر قدسى دينى و رويكرد ايمانى خدامدارانه، در نهايت محبوس و اسير مرزهاى تفكر غربى و اقتضائات آن باقى ماند. هرچند بيش از هر متفكر ديگر معاصر غربى، امكان دور شدن از سيطره متافيزيك نيست انگار و پرسش از آن را يافت، اما به هرحال، او همچنان فاقد وجه ايجابى و دينى روشن و مستحكمى بود. حال آنكه، عبور از ساحت نهيليسم متافيزيك غربى و صورتِ نفسانيت مدار اومانيستى آن، جز با توسل به انوار هدايت تفكر ولايى و بهره مندى از بارقه هاى تعاليم قدسى وحيانى، كه در هيئت تعاليم قرآن و اهل بيت (ع ) تجلى يافته است، ممكن نمى شود.به هرحال و هرچند مى دانيم به كار بردن تعبير پست مدرن براى تفكر هيدگر، امر غيردقيق و مسامحه آميزى است، جهت آسان كردن طبقه بندى اصلى ترين رويكردهاى انتقادى در انديشه معاصر غربى و نيز به دليل تاثيرپذيرى چشمگير و واضحى كه همه پسامدرنيست هاى پس از هيدگر از او داشته اند، آراى او را در چارچوب رويكردى پست مدرن، دسته بندى كرديم.در اين مقال، فرصت پرداختن حتى مختصر، به آراى مارتين هيدگر وجود ندارد. از اين رو، به گونه اى فهرست وار، اصلى ترين رئوس مباحث و رويكردهاى مورد نظر او را، فقط نام مى بريم:
۱ - اعتقاد به اينكه متافيزيك غربى بر پايه اشتباه و خطاى موجودانگارى و غفلت از وجود بنا شده است.
۲ - اعتقاد به اينكه تاريخ متافيزيك در غرب و كل تاريخ غرب، به ويژه در عصر مدرن، تاريخ بسطِ نيست انگارى است.
۳ - طرح نقادانه رويكرد اومانيستى بشر.
۴ - اعتقاد به تماميت يافتن تاريخ غرب و فرا رسيدن زوال مدرنيته.
۵ - هيدگر در جست وجوى شاعر- متفكرانى بودند كه فراتر از سوبژكتيويته بينديشند و تفكر ديگرى را تاسيس نمايند.
هيدگر خود را ره آموز آن تفكر ديگر كه در آينده ظهور خواهد كرد مى دانست.۶ - هيدگر اساساً به پرسش نقادانه مى پرداخت و از وجه ايجابى امور، چيزى نمى گفت. از فحواى سخن او در مصاحبه با اشپيگل اينگونه برمى آيد كه به وجود خدايى نجات دهنده اعتقاد داشت و تنها راه رهايى از وضع موجود را توسل به او مى دانست.آنگونه كه از قراين و شواهد و آثار و سير در زندگى هيدگر به دست مى يابد، او هرچند عميقاً كوشيده بود تا حجابِ غفلتِ نفسانيت مدرن را خرق نمايد، اما گويا در شناخت و دركِ ذخاير عظيم معارف قدسى و دينى اسلامى توفيق نداشته بود. او متفكرى منتقد و ژرف انديش و نسبت به وضع موجود معترض بود؛ كه گويا در نيافت يگانه راهِ عبور نظرى و عملى از ساحتِ نيست انگارى متافيزيكى و اومانيستى، ايمان عميق دينى و پيروى از مسير حيات طيبه است.

هیچ نظری موجود نیست: